زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در برگشت به کربلا
شاعر : وحید محمدی
نوع شعر : مرثیه
وزن شعر : فاعلاتن مفاعلن فعلن
قالب شعر : چهارپاره
خـواهـرت آمـده در این صـحـرا بــعــد شــام بـــلا ولــی تــنــهــا
خـیـز و بـین پـیـکـر کـبــودم را صـورتـم مـثــل مـــادرم زهـــرا
در سـفـر قـسـمـتـم فـقـط غـم شد هرچه شد جرعه جرعه، کم کم شد
قـامت خـواهـرت بـبـین خـم شـد خواهـرت کـوه صبر و مـاتم شد
لحـظـههای غـروب یـادم هـست بارش سنگ و چـوب یادم هست
نالـههـای تو خـوب یـادم هـسـت به تـنـش پـا نـکـوب؛ یـادم هست
تـو زمـین خـوردی آسـمان افـتاد از تـنـت نــیــزۀ ســنــان افــتــاد
خــاتـمـت دسـت دشـمنـان افـتـاد شـعــلـه بـر خـیـمـۀ زنـان افـتـاد
رمق از ذکـر روی آن لب رفت تـن تـو زیـر سُــمّ مـرکـب رفـت
روی آن جـسـمِ نـا مـرتـب رفـت چه به حـال خـراب زینب رفـت
مـن بـمـیـرم پـر تـو خـاکـی شـد صـورت اطـهـر تـو خـاکـی شـد
بـین مـقـتـل سـر تـو خـاکـی شـد چـادر خــواهــر تـو خـاکـی شـد
بعد از آن پـیـکـر تو غـارت شد بـه زنــان حــرم جــســارت شـد
روزی مــردهــا شــهــادت شــد قــسـمـت بـانــوان اســارت شــد
در مـیــان حــرامـیـان رفــتــیــم لاجَــرَم، بـیـن این و آن رفـتــیـم
وســط بــزم کــوفـیــان رفــتــیـم ســر بــازار شـامــیــان رفـتــیـم
صـحـبـت گـوشـواره شـد؛ بد شد گـوش هـا پـاره پـاره شـد؛ بـد شد
چـشـمهـا پـر سـتـاره شـد بـد شد بـه زنــانت اشــاره شـد؛ بــد شـد
تا نـگـاهـش بـه سـوی آب افـتـاد یـاد شیـرخـوارهاش ربـاب افـتاد
دردهـای مـن از حـســاب افـتـاد گـذرم مـجــلــس شــراب افــتــاد
|